لحظه تولد ویدا جون
معنی اسم ویدا
ویدا: آشکاروهویدا ویدا: آموزنده .تعلیم دهنده ویدادراوستا :دانش وفرهنگ ...
نویسنده :
مامانی
12:15
5روزگی ویداجونم
اینم 5روزگی ویداجون الهی فدای مچای بستت بشم مامانی یه وقت خسیس نسی امشب همه اونایی که دوست داشتن واست کادوآوردن توهم از همشون تشکرکردی دست همشون دردنکنه!!!! ...
نویسنده :
مامانی
12:14
تولدیک ماهکی دخملمون
زندگی مامانی ! امروز16بهمنه وتونانازمن 1ماهه شدی یک ماه پیش بودمثل امروز که بابایی ساعت 7صبح رفت بیمارستان مهر،توکوهسنگی که وقت بگیره بعدمامانی ومن ودایی ساعت 9رفتیم بیمارستان اونجا بعدازیکسری ویزیت من بستری شدم تا اینکه دکترترک زاده ساعت 15:10 منوبرداتاق عمل تاتوتنها دلیل زندگیم پا به این دنیا بذاریوجای گرم ونرمتورهاکنی وبیای پیش ما ساعت 18:15بودکه بهوش اومدم و تونفس من توبغلم بودی... آخ نمی دونی چه لحظه به یادموندنی بودتوروحس کردن ودراغوش گرفتن خداونداازت ممنونم ...
نویسنده :
مامانی
12:13
2ماهگی ویداجون
واکسن 2ماهگی ویداجونم
عزیزنازم امروزنوبت واکسن 2ماهگیته من مامان بزرگ عمت توروبردیم مرکزبهداشت دانش اموز اول قدووزنتوگرفتن قد:57 وزن:4.350 دورسر:38 بعدماروفرستادن پیش یک خانم بداخلاقی که به 2تاپات واکسن زد توهم چنان جیغی زدی که بنددلم پاره شدالهی مامان بمیره که گریه هاتونبینه ...
نویسنده :
مامانی
12:10
تولد3ماهگی نفسم
عزیزدلم امروز16فروردینه وتوگلم 3ماهه شدی وای که چه زودمیگذره امروزعمواحسانت رفت تهران سرکار موقعی که میخواست بره ماچت کردگفت مواظبش باشین توهم گفتی توهم مواظب خودت باش عمویی، موفق باشی، زودم برگرد. عزیزدلم فصل بهاره همه چی نوشده دل مامانی هم واست نوشده نبض وتپش زندگیم ...
نویسنده :
مامانی
12:09
روزمامانی
تقدیم به مامانی ویداجون که اولین سالیه که مادرشدن روتجربه میکنه درستایش مادر:مادرتوپروانه دشت ایثاری شمع فروزان محفل مایی توعطرخوش بوی همه گلهایی درژرفای دیدکانت رودی ازمحبت موج میزندودستان مهربانت سهمی ازسخاوت افتاب دارد توچون دریای بی دریغ پایان نداری توزمزمه رچه محبتی عطرهرچه رازی زلال هرچه عشقی توبلورشفاف خلوصی من لطافت نسیم سپیدی سپیده نستوهی کوه وصداقت ایینه رادرتومی نگرم توبه راستی شکوهمندترین واژه شگرف افرینشی مامان جونم خیلی دوست داریم (ویداوبابایی) ...
نویسنده :
مامانی
12:08
واکسن 4ماهگی ویداجونم
وباباجون مامان جونا دخترگلم عروسکم امروزنوبت واکسن 4ماهگیته من ت رفتیم پایگاه بهداشتی دانش اموزطبق معمول بابات سرکاربود اول قدووزنتوگرفتن قد:60 وزن:5.200 دورسر:40 خانمی که این کارروکردگفت همه چیزشماخانومی پایینترازنرماله منم خیلی ناراحت شدم گفت بایدواستون غذامثل فرنی وحریره بادوموشروع کنم بعدنوبت واکسنت رسیداین دفعه هم خانوم قبلی بودیککم خوش اخلاق ترشده بود یک واکسن زدبه رون پای چپت چه جیغی زدی الهی من بمیرم گریه توخانوم طلارونبینم بعدم بهت یک قطره فلج اطفال داد توماشین توبغل مامان جون خوابت بردیک ساعتی خوا...
نویسنده :
مامانی
12:05