ویداویدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

تولدتمام زندگیم

راه رفتن ویداجون

تموم هستی من ویدای من امروز7اسفند است وشمانازنین قدم هاتو بیشترکردی واز این ط ف به ان طرف رفتی تلپی زمین می خوردی ولی کم کم خوشبختانه قدمهات زیادترشد وخوب راه رفتی دیگاه الان بی ترمز راه میری جلوی پاتم نگاه نمی کنی می افتی ولی محل نمی ذاری خلاصه یکی همش بایدمواظبت باشه کارمادراومده که همش پشت سرت راه بریم ومواظبت باشیم  لی خداروشکر می کنم که راه رفتنتم دیدم الهی فدات بشم مامانی    ...
27 ارديبهشت 1393

دنیای این روزای ویداجون

عزیزم توچهاردهمین ماه تولدت هستی تواین ماه خیلی اذیت شدی دندون دراوردی سرماخوردی تب کردی سرفه هات طولانی شده اماخداروشکر چیزای جدیدخوبی یادگرفتی مثلا میگی مهتا مرسی نه اه  بسه بس نیس هشت شش ازهمه مهمترخیلی راه میری ولی کاملاتسلط نداری وبهداز چندقدم تعادلتو ازدست میدی وتلپی می افتی الهی من قربون سوگلی زندگیم بشم   ...
27 ارديبهشت 1393

آمدن به مشهد

سوگلی من دختر نانازم امروز 6فروردین 93است اخرین روزسفردربیرجند است وچون شماخانومی موقع اومدن توماشین خیلی اذیت شدی برگشت باهواپیما من وشما اومدیم ساعت 8:40پرواز داشتیم تاخیرداشت دوباره برگشتیم خونه خاله صدیقه ساعت 10:30پروازانجام شد10دقیقه اخر توهواپیماشروع کردی به گریه کردن که خیس عرق شده بودی دایی هادی ومامان جون اومدن فرودگاه دنبالمون ومارورسوندن خونمون. خیلی خیلی این چندروز بهت خوش گذشت ،عزیز دل مامانی خوب خداروشکر انشا ا... سفرهای دیگه هم باهم میریم امیدبه خدا   ...
27 ارديبهشت 1393