ویداویدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

تولدتمام زندگیم

7ماهگی ویداجون

عزیز دلم دخترگلم امروز16/5/92وتونازنینم 7ماهت تموم شدوای چقدرزودمیگذره    من وبابایی باشماخانوم گل ساعت 2رفتیم پیش دکترت شاه فرهت    طبق معمول شماوزنت خیلی پایین بود وزن:5.560 دکترگفت بهش غذابیشت ر بدین میوه بدین اب میوه خرما  بستنی تاشمانفسی وزن بگیرین ولی گفت که دخترتون بازیگوشه کم خوابه توانمندشده    الهی فدات بشم تموم هستی مامانی    ...
3 خرداد 1393

بابایی روزت مبارک

دخترکه باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته  دخترکه باشی میدونی محکمترین پناهگاه دنیااغوش گرم پدرته دخترکه باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تودستت بگیری ودیگه ازهیچی نترسی دستای گرم ومهربون پدرته هر کجای دنیا که باشی چه باشه چه نباشه فرشته نگهبان پدرته   گفت باپدرجمله بساز گفتم من باپدرجمله نمیسازم دنیامومیسازم     ...
3 خرداد 1393

هفتمین مروارید دهانی ویداجون

نازنینم نفسم امروز7اسفند92است درحالیکه شماسوگلی تب  داشتی وبی حال بودی مامانی متوجه هفتمین مرواریدخوشگل تو دهان شماشدم الهی فدات بشم که داری خانومترمیشی   ...
29 ارديبهشت 1393

سرماخوردگی ویداجون

نازنینم فرشته کوچولوی مامانی امروزدوشنبه 5/12/92است ظهرکه ازسرکاربرگشتم مامان بزرگ گفت ازصبح دوسه بارسرفه کردی عصردیدم سرفه هات زیادترشد خانومی یه تب خفیف هم داشتی واسه همینم بردیمت پیش دکترفرسادبیقرارشده بودی واست دیفن هیدرامین دادقطره استامینوفن هر4ساعت یک سی سی ازیترومایسین وقطره بینی  اخرشب تبت خیلی زیادشد که من زنگ زدم مامان جون که شب خونه مابخوابه ماهم تاصبح پاشویت کردیم من سه شنبه تآخرهفته هم نرفتم سرکار روزبعد همش تب میکردی سرفه هات شروع شده بود کلا بی اشتها شده بودی هیچی نمی خوردی داروهاتم باهزاربدبختی بهت میدادیم شبها خیلی بیقراربودی اصلا خواب نداشتی روز چهارشنبه هم همینطوری بودی روزپنجشنبه گوش دردم شدی مرتب ابریزش بینی داشتی...
29 ارديبهشت 1393

پنجمین وششمین مروارید دهانی ویداجون

عزیز دلم دخترم امروز30 بهمن 92است امروزبصورت اتفاقی دیدم یه دندون سفید خوشگل تودهان دخترم دیده میشه توهفته گذشته خیلی نق نق داشتی وشدیدا بیقراری میکردی هنوز تا به خودم اومدم ششمین دندونتم رویت شد الهی من قربون این دندونای خوشگل بشم دوست دارم مامان جون     ...
29 ارديبهشت 1393

تب کردن ویداجون

امروز27بهمن92است که دخترنازم روبردیم مطب دکترشاه فرهت  ازدوسه روزپیش اصلا حال نداشتی بی اشتهابودی نق نق زیادمیکردی شباهمش بیداربودی دستاتم یکسره تودهنت بودکه من فکرکردم دندون داری درمیاری همش تب خفیف میکردی ولی قطع میشد.ولی روزشنیه تبت زیادشد وخیلی داغ شدی   واسه همین ظهرش ساعت سه بردمت پیش دکترشاه فرهت .گفت یک ویروسه وتا سه شنبه ادامه داره .وزنتم بود 8/100نمی دونم چراشما خانومی دیربه دیروزن میگیری ولی بازم خداروشکرمیکنم به دکترگفتم قدووزنت چه جوری زیادبشه گفت قدووزن چه به دردمیخوره عقل داشتن مهمه .بهت قطره استامینوفن دادگفت هر4ساعت 20قطره بهت بدم الهی زودتر خوب بشی نفسم دوست دارم ویداجونم هوارتا....... ...
29 ارديبهشت 1393

سیزده ماهگی ویداجون

نانازمن ویدای من چهارشنبه 16بهمن 92سیزده ماهگیت تموم شدوپاگذاشتی به جهارده ماهگیت عزیزمامانی دیگه دخترم داره روزبه روز بزرگتر میشه وخانومتر بعضی ازکلماتو میگی مثل بابا دد نیس دس بس نه نای نای میکنی دس دسی میکنی یه خبرخیلی خوبم اینه که تلاش میکنی راه بری دوسه قدم راه میری بعدشم تلپی می افتی الهی من فدات بشم سیزده ماهگیت مبارک دخترگلم ...
29 ارديبهشت 1393

پیامک تشکر

حضورگرمتان درجشن تولدویداجون لحظات دوست داشتنی رابرایمان رقم زد دست تک تک شماعزیزان رابابت هدایاای زیبایتان می بوسیم امیدواریم درلحظات شادی زندگیتان جبران کنیم ازاینکه گرماابخش محفل شادیمان شدید متشکریم ...
29 ارديبهشت 1393