ویداویدا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

تولدتمام زندگیم

مامانی روزازمایشگاه مبارک

درتا ریخ این سرزمین پاک هرگاه دردمندی دل خسته وتن ازرده دست استمدادبراستان الهی به اسمان برده امدادسپیددلانی منادی صلح وسلامت رامرهم زخم ها وارمش بخش جانش یافته است همسرعزیزم اینک درروز30 فروردین روزجامعه ازمایشگاهیان اندیشه والایت وحضورسبزت قرین پویایی ودستان شفابخشت سرشارازعطرعاطفه وجان پرطراوتت سرریزازعشق وامید روزت مبارک ازطرف ویدا وبابایی ...
29 ارديبهشت 1393

بهاریه

تو بهاری ؟ نه ، بهاران از توست از تو می گیرد وام هر  بهار  این همه زیبایی را ... این دومین بهاری است که من در کنار تو نسیم روحنواز فروردین را حس می کنم . وچه احساس خوبیست ..... بهار وجودم دومین بهارت مبارک ...   ...
29 ارديبهشت 1393

پنجمین روزدربیرجند

  عزیزم دنیای من مسافرکوچولوی من ظهرناهرخونه خاله صدیقه بودیم شب ازپیتزاپازل همگی پیتزاسفارش دادیم خیلی به شماخانومی خوش میگذره   ...
27 ارديبهشت 1393

چارمین روزدربیرجند

ویدای من زندگی من امروز ظهر بعد از ناهارخونه خاله صدیقه که شایلین جونم بود شما بامن وبابایی ومامان بزرگ ودایی علی رفتیم قاین خونه مامان بزرگ من شما توخونه مامان بزرگ من ازتوبغل بابایی هیچ جا نمی رفتی غریبیت میشد اونجا عمه فرح عمه شیلا افسانه عمه مهین وحید ومحسن  بودند شمابرای اولین بار اونارو میدیدی بعداز اونجا رفتیم خونه مامانی ساعت 7برگشتیم بیرجند    ...
27 ارديبهشت 1393

سومین روزدربیرجند

عزیزم امروزسامان جون بامامان باباش صبح ازتهران اومدن وشما کوچولوها دوتاشدین سامان جون 5ماه و2روزازشمابزرگتره قدش84ووزنش در18ماهگی 11کیلوبوده سامان یه کوچولو به شما حسودیش میشد وهرچی دست شما میدیدسریع می قاپید الهی من واست بمیرم مامانی ناهار وشام خونه خاله عطیه بودیم   ...
27 ارديبهشت 1393

نوروز93واولین مسافرت ویداکوچولو

نانازم زیبایم روزهای پایانی سال 92است وداره بهارازراه میرسه وهمه چی نووتازه میشه امروز 28 اسفند 92است ساعت 6صبح شماخانم کوچولو بامن  وبابایی ومامان بزرگ وخانواده عمه مژگان راه افتادیم سمت بیرجند اول راه اروم بودی ولیبعدش تاتربت نق نق کردی توراه تابت دادیم ولی اصلا فایده ای نداشت مجبورشدیم عمه ومهیاربیان توماشین ماباتوبازی کنن بعدش یه کم خوابیدی گنابادوایستادیم بیدارشدی بعدازکمی استراحت راه افتادیم دوباره توراه شروع به نق نق کردی رسیدیم قاین رفتیم خونه عمه صغری اونجاتاتی تاتی کردی بعدازاستراحت راه افتادیم سمت بیرجند توراه یه نیم ساعتی خوابیدی وقتی بیدار شدی دوباره شروع کردی به بیقراری ساعت 4رسیدیم بیرجند خونه خاله صدیق  بعدازکمی ب...
27 ارديبهشت 1393