ویداویدا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

تولدتمام زندگیم

مطب دکتر رجب پور

عزیزدل مامانی نفس مامانی سلام امروز 93/11/21 است ساعت 9.30 شب بردمت مطب دکتررجب پور چقدردکتر ارومی بود ازش خوشم اومد باز تادکتر دیدی زدی زیر گریه صدای قلبتو گوش داد گوش وگلوتو نگاه کرد موهاتو دست زد گفت الحمد لله سالمی فقط ژنتیکی ریزنقشی یه سری داروهایی داد گفت ا ماهه میدم سر یک ماه بیارینش اگه رو اشتهاش تاثیرگذاشت هیچ وگرنه داروی قویتری باید بدم این سری ازبچه ها یک جهش رشد درسنین 6-8 سال دارن خدامو شکر کردم که سالمی الهی که فدات بشم گل مامانی  ...
27 بهمن 1393

دخمل قشنگم بای بای دی دی

زیباترین واژه زندگیم ویدایم روزی که به دنیا امدی بهترین روز زندگیم بودانگارهمین دیروز بود که دنیای خودم ویدای خودم رابغل کردم وبهش شیردادم باسختی زیاد باکمک مامانی وبادردزیادی که داشتم دوست داشتم شیره جانم رابه تو بدهم ومن به مکیدن تو نگاه کنم عشق کنم ونوازشت کنم وحالا و دختر کوچولوی ۲۵ماهه شدی فرشته کوچولوی که می خوام ازشیر بگیرمت چقدرزود گذشت اخه غذا نمی خوردی ودکتر گفت معتاد ووابسته شیر شدی وباید ازشیر بگیرمت بالا خره روز پنج شنبه درتاریخ ۹۳/۱۱/۱۶ همزمان با۲۵ماهگی ات دریک حرکت انتحاری ازشیر گرفتمت باباوحیداومدسرکارم دنبالم اومدیم خونه تو با مامانی وامیرعلی خونمون بودین ماملنی رورسوندیم خونشون درراه...
19 بهمن 1393

ویدای ۲۵ماهه من

دخمل ۲۵ماهه من سلام ۲ساله و۱ماهه من سلام قندعسلم شیرین زبونم دوران کودکیت داره زود الحمدلله میگذره خانوم خانوما شدی  ۲سال و ۱ماهه شدنت مبارک خیلی شیرین زبون شدی وبا ناز واداصحبت میکنی الهی من فدات بشم زندگی من کلی شعربلدی وتا ۱۰ خوب میشمری عروسکم خوشگلم خیلی دوست دارم               ...
17 بهمن 1393

بدخوابی ویداجونم

عشقم نفسم  امروز 93/11/10 و93/11/11 است شب خیلی بد می خوابیدی وتا صبح 7-8 بار بیدار شدی وهمش هم می گفتی پای باباوحید کلا بعد از 2 سالگیت خیلی شبها بد می خوابی  نمی دونم چی شده ولی از خدا می خوام هرچه زودتر خوب بشه این حالت الهی امین        ...
15 بهمن 1393

سوختگی روی پای ویداجونی

عزیزم نفسم امروز 93/11/3 است روزجمعه مامانی رفته بود قاین عروسی تکتم دخترخاله من  من بابابزرگو خونه ناهار دعوت کردم سفره که پخن شد من رفتم قاشق بیارم شما هم سریع بلند شدی وپای نازت خورد به قابلمه داغ زدی زیر گریه اینقدر گریه کردی وهمش میگفتی باباوحید بگیره زیر شیراب سرد اصلا نمی ذاشتی کرم سوختگی به پات بزنم الهی بمیرم تاول بزرگی زده بود پات خیلی گریه میکردی بهت دیفن دادم خوابیدی وقتی بیدارشدی خوشبختانه دیگه سوزش نداشت الهی که من فدات بشم وازخدا میخوام همیشه ساتم باشی الهی امین   ...
15 بهمن 1393
1